دل بارانی
فاصله ها من از این فاصله فاصله ها دلگیرم بی تو اینجا چه غریبانه شبی می میرم دل من با همه آدمکانی که به دنبال تواند قهر میگردد ومن با خود خود درگیرم دیر سالی است که می خواهم از اینجا بروم ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم مثل این است که من با همه هق هق خود روی سجاده احساس تو جان می گیرم ساعت گریه وغم هیچ نمی خوابد ومن در الفبای زمان خسته این تقدیرم به شوق تو همچو شبنم روی برگ درخت باغچه خانه مان در روزی آرام در آرزوی دیدنت نشسته ام چشمان با طراوتم با اشک های دلتنگی ام پاک وبر چهره زیبای تو دوخته ام! پرنده زیبای من ای ترانه زندگی به راستی با آن همه دلبستگی با کدام تاب و توان دل از تو بر کنم؟ صدای تو
من هر چه می کشم همه از یک نگاه توست ای کاش کور می شدم آن لحظه نخست گفتند :اشک خاطره راپاک می کند طوفان گرفت در من وعشق تو را نشست از بس که پشت نرده شب گریه کرده ام احساس میکنم که صدایم صدای توست آخر چگونه می شود اندوه خویش را گنجاند در کسالت این واژه های سست دیگر برای زخم دلم کارساز نیست شعر این همیشه خط زده ی گنگ نادرست
Design By : Pichak |